آموخته ام جز برای رضای حضرت دوست قدمی بر ندارم و قلمی بر دست نگیرم و حرفی نرانم !
چرا که یقین دارم بهترین پاسخ ها نزد اوست!
یقین دارم اوست قهار و توانا!
اوست بینــــــــــا و شنـــــــــــــــوا!
اوست مالـــــــــــک دنیـــــــــــا و عقبـــــــــــــی!
لذا چشم امید از آدمیان فروبستم و پرده ای از حضور حق بر آن افکندم تا برقی از دنیا از روزنه ی چشمانم وارد قلبم نشود تا که آنی از حضور حق غافل نشوم و لذت قرب در ملکوتش را از دست ندهم!
آموخته ام خداوند بر کرسی حق تکیه زده است!
و آموخته ام همین بس که او از درون و نیتم آگاه است!
لذا قدم بر می دارم و همچنان ادامه می دهم به سوی اوج!
اوج خدایی شدن!
چه اهمیت دارد اگر در این راه از آسمان آتش و از آدمیان تیر زهر آلود ببارد!
نگاهم گر به او باشد همه چیز شیرین است!
محو می شوم!محو تماشای محبوب!
آن گاه که نزدش برسم تمامی جراحات روحم را التیام بخشد !
قدم بر می دارم! معبودم! معشوق جانم انتظارم را می کشد!
برچسبها: دل نوشته