دیگر رقیه گریه نمی کند دیگر صدای ناله های سوزناکش به گوش نمیرسد دیگر دل عمه اش از ضجه هایش خون نمی شود
دیگر صدای حزین و کودکانه اش خواب ظالمان را بهم نمی زند اما سکوتش خواب و بیداری یزید و یزدیان را تا ابد آشفته خواهد کرد
رقیه آرام شده ، دیگر اشک نمی ریزید سربریده پدر را در دامن گرفته و با دستهای کوچکش موهای آشفته پدر را شانه می کند گرد و غبار از صورت بابایش پاک می کند
قطره های بی صدای اشکش خون ها رو از صورت و لب های پدرش می شوید
دوباره فرصتی شده تا رقیه کوچولو برای پدرش دلبری کند ، ناز کند
با زبان بچه گانه اش برای پدر شیرینی زبانی کند قصه غصه هایش را یک به یک با پدر بگوید
حالا می تواند از آن دست های نامرد که سیلی به صورتش زدند گوشواره از گوشش کشیدند به بدن کوچک و نحیفش تازیانه زدند شکایت کند
حالا رقیه دوباره جان گرفته است . دیگر آن رقیه محزون ساعت قبل نیست حالا پدرش را دارد ، محکمترین پشتوانه .... حالا می تواند به پدرش بگوید من از مهمانی متنفرم , من از این قوم ظالم بیزارم پدر جان ! بیا به خانه بر گردیم
حالا می تواند به پدرش بگوید قرار بود همسفر باشیم قرار نبود که تو بروی و دختر کوچکت را میان این جماعت دیو صفت تنها بگذاری قرار نبود سرتو به نیزه باشد و تن من خسته و مجروح گوشه خرابه بابا جان هرجا میروی مرا هم ببر بابا جان ! دخترت را اینجا بین این همه ظالم تنها نگذار
میدانی که دیگر طاقت سیلی خوردن ندارم میدانی که دیگر بدنم تاب تازیانه ندارد
بابای خوبم ! بابای مهربانم میدانی که رقیه بی تو زنده نخواهد ماند
میدانی که دختر طاقت دوری ازتو را ندارد مرا باخودت ببر بابای خوبم
........ رقیه دیگر گرسنه نیست , تشنه نیست دیگر رقیه تب آلود نیست ,
دیگر جای زخم هایش نمی سوزد دیگر پاهای تاول زده اش درد نمی کند
دیگر از صورت کبود از سیلی اش نمی نالد رقیه پرکشیده از این خاک سرد و اینک آرام در آغوش پدر خفته ........
صلی الله علیک ایتها الصغیره المظلومة الشهیده صلی الله علیک یا رقیه ،یا باب الحوائج